از دربِ ورودی سالن اداره به سمت سرویس بهداشتی که دارم می‌رم، همچنان ذهنم درگیره، از کنار درخت‌ها، نخل و گل کاغذی و اقاقیا و مرکبات و از کنار سه تا خرگوش و تلی از سبزیجاتِ تازه‌شون که رد می‌شم، ناگهان! خودم رو معادل با کوهی از توقعات می‌بینم. یهو انگار به کشف و شهودی رسیده باشم، به خودم می‌گم جواب با درصد بالایی از صحت رو پیدا کردم!

قبلش 

با خودم فکر می‌کنم چی شد به اینجا رسیدم؟ به کجا؟ به اینجا که همه‌اش از تو دلخور باشم، همه‌اش توی دلم غُر بزنم و بد وبیراه بگم و ناراحت باشم، یا احساس نا امنی کنم یا احساس قربانی بودن یا احساس دوری. آخه تو که عوض نشدی.

بعدش

متوقع شدم، انتظار دارم همه چیز اونجوری که می‎خوام اتفاق بیفته.

یادم میفته به دکتر شیری و حرف‌هاش، از همه‎ی چیزهایی که برای نبوغ عاطفی گفته بود بگذریم، همین که گفته بود روزی یک رفتار مثبت طرف رو لیست کنید، ببینید چقدر موثره. بعد یادم میاد که حین همه‌ی طلبکاری‌هام، حواسم بوده که چطور تو داری اوضاع دور و بر منو خلوت می‌کنی، فضا می‌دی بهم ولی همون موقع این مشاهده رو رد می‌کردم چون من می‌خواستم همه چی به سبک من اتفاق بیفته. چون گاهی تو توی خطوط من راه نرفتی، همون خطوطی که می‌دونی ارزش‌هام هستن و لابد به جبران همین منم مشاهداتم رو نادیده گرفتم و ترجیح دادم طلبکار ازت باقی بمونم. ولی قبلا هم از این سبک تعارض‌ها بود، چطور تحملش می‌کردم ولی الان نمی‌تونم؟ حالا یاد حرف غزال می‌افتم، که گفته بود اگر هر از گاهی کپسولت رو خالی نکنی، یهو ممکنه منفجر بشه، وقتی انباشتِ دلخوری‌های کوچک رو با چیزی نشوری ببری یهو ممکنه کوهِ طلب بشه.

طلبکار موندن همان و این خاموشی لعنتی همان، خاموشی لعنتی همان و نگاه نکردن به تو همان، نگاه نکردن به تو همان و فاصله گرفتن توی ذهنم همان.

از بیرون همه دارند ما رو همان‌طوری می‌بینند، حتی تو هم داری با هم بودنمون رو همون‌طوری که بود می‌بینی ولی عجیب نیست که من جور دیگه‌ای می‎بینم؟

می‌بینی که اوضاع ذهنم چقدر پرت و پلاست. نه نمی‎بینی! چون جایی دارم می‌نویسم که خیلی بعیده بیایی سر بزنی و بخونی.

گفته ,ذهنم ,نگاه نکردن ,خاموشی لعنتی ,اتفاق بیفته منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ثانیه ها بیقرار ثبت گروه های تلگرام travel تــــو آسمون دل مــــــــــــــن ! ورزشی آپشن خودرو | گندم کار