خاطره‌ی دیشب: دیشب دایی زنگ زد خونه مامان که احوال‌پرسی کنه، گوشی رو برداشتم و بعد از احوال‌پرسی گرم دایی گوشی رو دادم به مامان که با بچه‌ها توی زیرزمین بود، چند دقیقه بعد مامان بلند صدام کرد که بیا دایی می‌خواد باهات صحبت کنه، تعجب کردم، گوشی رو گرفتم و دیدم دایی می‌گه تولدت مبارک! یعنی غافلگیری‎اش چنان بهم چسبید که نگو. دایی گفت من نمی‌دونستم و طیبه الان گفت و بعدم طیبه گوشی رو گرفت و تبریک گفت و کیفم کوک شد. دایی ,گوشی ,مامان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خنده کالای ارزان دانلود کلیپ جدید تلاش برای بهتر زندگی کردن روی زمین همه چیز چرمهین من آموزش دوچرخه سواری شهرفایل مجله سیراف