پنج سال پیش بود، امتحانات پایان ترمم با رفتن الی همزمان شده بود و ما خونهی خاله بودیم. حسین شش ماهه بود و شب رفتن الی دوتا از دوستای صمیمیش اومده بودن اونجا، الی لپتاپش رو پر کرده بود از عکسهای خانوادگی و دوستانه و آهنگهای پرخاطره. و لحظهی رفتنش چقدر سخت و پر ابهام بود. یه دختر تنها بدون بورس تحصیلی و فقط با پذیرش از دانشگاه توی شهری از آمریکا که حتی یک هموطن توش نبود قرار بود تحصیل کنه. تنها رفت. و پنج سال اونجا تنها موند و خاله به هر دری زد نتونست ویزای اونجا رو بگیره. الی اونجا با یک آمریکایی ازدواج کرد. و حالا بعد از پنج سال به همراه همسرش اومدن. فیلم لحظهی رسیدنش و در آغوش کشیدنش توسط خاله دلم رو میبرد. اون لحظات رفتن مرور میشد و شوق و ارزش این لحظه برام پر رنگتر. دعا کردم که این سفر پر از خاطره و حس خوب و کم کردن نگرانیها و دلتنگیهای خاله و الی باشه. انشاءالله خدا هیچ مادری از بچهاش حتی برای موفقیتهای بزرگ اینقدر دور نمونه و خدا که همهی دلتنگیهای و انتظارها پایانش خوش باشه
اونجا ,رفتن منبع
درباره این سایت