غزال میگه هر اتفاقی که میافته، برای بچهتون «وای چه خوب» قضیه رو هم بگید. برق رفت، وای چه خوب میتونیم سایه بازی کنیم. وای چه خوب، چقدر همه جا آروم شد. و از اونجایی که «من فرزند خودم هستم» وای چه خوبها رو برای خودمون هم باید ببینیم و بگیم. و البته این چیزیه که ذاتاً خودم هم جهت فکریم به همون سمته.
این مدت که تقریبا 16-17 روز اینترنت نداشتیم، اولین وای چه خوبش، آرامش بود. اینکه نه تو نه هیچکس دیگه اینترنت ندارین و انگار که سال 85-86 است که اینترنت خانگی یه چیز کمیاب بود و اینترنت موبایل که رسما وجود (به معنای بودنی که الان هست، اگر هم بود یک چیز مضحک بود) نداشت. زندگی وجوه دیگر خودش رو بدون سایهی سنگین اینترنت و وسوسه/ عادت چک کردن و وقت گذروندن و کار انجام دادن باهاش به آدم نشون میداد. معنای سرکار رفتن، وقتگذرونی با بچهها، کیفیت پخت و پز، همنشینی با همسر، مهمونی رفتن و. بیشتر به کلمات و تعاریفشون نزدیک شده بود، چون حتی اگر اینترنت موبایل و وایفای خونه و ویپیان اداره رو قطع کنی، ولی میدونی که هست و یک انتظاری حتی به سبکیِ یک شبح هر فعالیتت رو ناخودآگاه تحت تاثیر قرار میده.
وای چه خوب بعدیش، این بود که حداقل سه کتاب رو تموم کردم، کتابهایی که مدتها در صف انتظار و نیمخوانده بودند؛ انقدر بهشون نوک زده بودم که هر وقت تصمیم میگرفتم یکبار برای همیشه بخونم و تمومشون کنم، مثلِ یه غذای دستخوردهی سردِ از دهن افتاده به چشمم میاومدن و اشتهام کور میشد لعنتی. «مردی به نام اُوه» فردریک بکمن ترجمهی فرناز تیمورازف که چند ماه پیش از فیدیبو ه بودم رو خوندم، بعد «بینایی» ژوزه ساراماگو که یه جورایی دنبالهی «کوری» میشه سال 85 برای روز معلم برای مامان ه بودم ولی الان توی کتابخونه خودمه و نشده بود بخونمش، ترجمهاش چنگی به دل نمیزد و مشکوکم به تعابیر و معانی که منتقل میکرد ولی درونمایهاش ارزش خوندن داشت، و آخر هم کتاب «جزء از کل» استیو تولتز با ترجمهی فوقالعادهی پیمان خاکسار که از قبل از تولد علی توی لیست خوانش بود و هی هر دفعه یه مقدارش رو خونده بودم و نشده بود بود تمومش کنم. در مورد این آخری، هم فکر میکردم عیشم منقص! (و نه منغص) شده با این تیکه تیکه خوندن هم اینکه بخوام از اول شروع کنم به خوندن، جونم برنمیداشت همچین کاری رو. خوندم و حالش رو بردم. عجب کیفی! در مورد ترجمه هم فوقالعاده بودنش رو نه از این جنبه میگم که تخصصی چیزی از ترجمه میدونم، بلکه از این جنبه که معانی باریک و عموماً انتزاعی اینقدر روان و قابل فهم و پیوسته بودند که فکر میکردی لابد نویسنده در زبان اصلی هم همینها رو عیناً خواسته منتقل کنه.
خلاصه که وای چه خوب یا نیمهی پر لیوان یا جایی برای نفس کشیدن به سبکی دیگر این روزها این بود!
پ.ن: در مورد هر کتاب چیزهایی نوشتم که میخواستم توی اینستا بگذارم در ادامهی پستهای کتاب، ولی حسش نیست، وقتی هم چند روز از چیزی که نوشتی میگذره انگار اون مطلب برای خودت بیات میشه و دیگه دلت نمیخواد منتشرش کنی.
اینترنت ,کتاب ,مورد ,ه بودم ,اینترنت موبایل منبع
درباره این سایت