چند وقت بود که یاد بچگی‌های حسین می‌افتادم و دلم تنگ می‌شد، برای کوچیکی حسین (مگه الان خیلی بزرگه؟ یا اصلا مگه بزرگه؟!) با خودم می‌گفتم آدم دلش برای اوضاع یه دوره‌ای تنگ می‌شه، بعضی چیزها می‌شه سمبل اون دوره. مثلا دوره‌ی کودکی حسین.

توی همین حین و بین اتفاقی آرشیو وبلاگ رو چک کردم و به همون دوره‌ای که حس دلتنگی داشتم براش رسیدم، آرشیو پر بود از پست‎های ثبت موقت. پست‌های من اغلب وقتی ثبت موقت می‌شن که مضمون دلخوری، گلایه یا شکایت داشته باشن، و بله اون پست‎ها اکثرا همین اوضاع رو داشتند. خاصه یکیشون که تکه‌های شکسته‌ی دلم رو توش به وضوح می‌دیدم. دلم برای اون روزای خودم سوخت. و فکر کردم چقدر پیشرفت کردم. بالغ‌تر شدم. شاید نه زیاد، ولی خیلی بهترم. یادم افتاد اون دوره چقدر از نخوابیدن‌های حسین و از مخالفت‌‎ها و لجبازی‌هاش بر سر هر چیز، نابود و ناتوان و بیچاره بودم.

و بعد با خودم فکر کردم، زمان، خیلی وقتا سختی‌ها و دردها رو می‌شوره می‌بره و فقط دلتنگی از یه تصاویری برات می‌گذاره. همه چیز همینقدر می‌تونه خارج از واقعیت تداعی بشه، حتی برای توئی که اول شخص تمام اون روزها و خاطرات بودی. پس حتی به احساست نسبت به گذشته هم به عنوان دلیل و برهان نگاه نکن. آنچه درسته باید از مغز بربیاد.

حسین ,خیلی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلودستان تخفیفان سیگنال فست دانلود انتخابات مجلس . عاشقانه ... فروشگاه اینترنتی دیجیکالا